یه دختر چشم زاغ

ساخت وبلاگ
* رو صندلی عقب ماشین بودیم، سرش رو بازوم بود، کاملا بی حال... نگاش که میکردم دلم کباب بود،یه پسر 23 ساله قد بلند،هیکلی، ورزشکار! که حتا توان نداشت سر پا واسته! اشکام همینجور میومد پایین! یه لحظه چشماشو باز کرد؛ گفتم دلم میخواد بزنم لهت کنم سهند!!  با دستش صورتمو  پاک کرد، یه لبخند کمرنگ و دوباره چشماشو بست.. * به شدت معتقدم پسر بچه، پسر نوجوون، پسر جوون، حتا پسری که خودش پدر شده! ینی شده آقای یه دختر چشم زاغ...
ما را در سایت یه دختر چشم زاغ دنبال می کنید

برچسب : بابا, نویسنده : minnmanama بازدید : 158 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 4:09

* عروسی پسر ته تغاریه خونمون بود...   آقا، مهربون، به درد بخور، خونگرم، دوست داشتنی، کسی که میتونی روش همه جوره حساب کنی... دیدن ح تو لباس دومادی کنار عروسش،حس خاصی بود برام؛ هم خیلی خوشحال بودم و ذوق داشتم هم... میگم ح دلم برات تنگ میشه... میگه فک کردی میرم میشینم تو خونه خودم؟! عمرا.. ما اینجاییم، بعضی وقتا که کار داشته باشیم یه سریم به اونجا میزنیم... هر هر میخندید... * میگف ، میخندید یه دختر چشم زاغ...
ما را در سایت یه دختر چشم زاغ دنبال می کنید

برچسب : عروسی, نویسنده : minnmanama بازدید : 176 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 19:16